کد مطلب:231743 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

میثم تمار
34 - كشی گوید: حضرت رضا علیه السلام از پدرانش علیهم السلام روایت كرده كه میثم تمار خدمت علی علیه السلام آمد و خواست آن حضرت را ملاقات كند.

در جواب او گفته شد كه علی خوابیده است، در این هنگام میثم فریاد زد و گفت: بیدار باش ای كسی كه به خواب رفته ای! به خداوند سوگند محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد، علی علیه السلام بیدار شد و فرمود: میثم را اجازه دهید وارد شود.

علی علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند راست گفتی، و تو نیز دست و پایت بریده خواهد شد و زبانت قطع خواهد گردید، و روی یك درخت خرما در كناسه كوفه آویخته خواهی شد، و هم چنین خالد بن مسعود، و حجر بن عدی، و



[ صفحه 795]



محمد بن اكثم نیز مصلوب خواهند شد.

میثم گوید: در نفس خود گفتم: علی علم غیب می گوید عرض كردم: یا امیرالمؤمنین این حوادث پیش خواهد آمد و ما چند نفر گرفتار خواهیم شد.

فرمودند: آری به پروردگار كعبه من این اخبار را از حضرت رسول (ص) شنیده ام و او این حوادث را برای من بیان داشته و تعریف كرده است.

گوید: عرض كردم كدام افراد مرا به دار خواهند زد، فرمود: مردی سركش و ستمكار و فرومایه فرزند كنیز بدكار عبیدالله بن زیاد تو را خواهد كشت.

گوید: ما به اتفاق به طرف كناسه می رفتیم و او از كنار آن درخت خرما می گذشت و می فرمود: ای میثم تو را با این درخت داستانی است.

راوی گوید: پس از این كه عبیدالله بن زیاد والی كوفه شد و در كوفه مستقر گردید، یكی از روزها از كناسه عبور كرد و علمش بر شاخه های آن درخت گیر كرد و پاره شد، عبیدالله تطیر كرد و دستور داد آن درخت را قطع كردند.

یكی از نجاران كوفه آن درخت را خرید و او را چهار قطعه كرد، میثم گوید: به فرزندم صالح گفتم: یك میخ آهنین بردار و نام من و پدرم را روی یكی از ساقه های آن نقش كن.

چند روز از این واقعه گذشت گروهی از مردم بازار آمدند و گفتند: ای میثم با ما حركت كن نزد امیر برویم و از رئیس بازار شكایت كنیم و بخواهیم او را از بازار عزل كند، و دیگری را برای بازاریان تعیین كند.

میثم گوید: من سخنگوی آن مردم بودم، هنگامی كه در نزد ابن زیاد سخن می گفتم وی از سخنان من اظهار شگفتی كرد، و از گفتارم سخت ناراحت شده بود.



[ صفحه 796]



در این هنگام عمرو بن حریث گفت: ای امیر این سخنگو را می شناسی؟ گفت: او كیست؟.

عمرو گفت: این میثم تمار دروغگو است! عبیدالله بن زیاد كه تكیه داده بود برخواست و گفت: چه می گوید؟! گفتم: ای امیر دروغ می گوید، بلكه من راست گو و غلام مردی راستگو هستم.

عبیدالله گفت: باید از علی بن ابی طالب بیزاری جوئی و او را فحش دهی و از عثمان تعریف و تمجید كنی، و اگر نه دست و پایت را خواهم برید و به دارت خواهم زد.

میثم گوید: من در این هنگام گریه كردم و گریه ام از سخنان او بود نه از تهدید به قتل گفتم: به خداوند سوگند من از تهدید شما گریه نكردم، بلكه از گفته هایت گریه نمودم.

روزی كه سید و مولای من علی علیه السلام خبر داد كه مرا با دست و پای بریده بر دار خواهند آویخت در ابتداء شك كردم، گفت: مولایت چه گفت؟ میثم گفت: مولایم خبر داد كه فرزند كنیز بدكار عبیدالله بن زیاد تو را پس از قطع دست و پا به دار خواهد آویخت.

عبیدالله پس از شنیدن این سخن در خشم و غضب آمد و گفت: به خداوند سوگند اكنون دست و پایت را قطع خواهم كرد، و زبانت را خواهم گذاشت تا كذب مولایت آشكار گردد، فورا دستور داد دست و پای او را قطع كردند و سپس امر كرد بر دارش زنند.

میثم در بالای دار فریاد زد ای مردم هر كس می خواهد از علوم و اخبار علی ابن ابی طالب علیه السلام مطلع گردد، حاضر شود تا مطالبی برای شما نقل كنم.



[ صفحه 797]



راوی گوید: مردم از اطراف و اكناف اجتماع كردند، و میثم شروع به سخن كرد، و از عجائب و شگفتیها سخن گفت.

عمرو بن حریث در این هنگام از آن محل عبور می كرد و در نظر داشت به منزل خود برود، گفت: این سر و صدا چیست و مردم چرا در اینجا گرد آمده اند، گفتند میثم تمار مردم را از اخبار و مطالب وارده از علی بن ابی طالب مطلع می كند و از فضائل و مناقب او سخن می گوید.

عمرو بن حریث با شتاب خود را به دارالاماره رسانید و نزد عبیدالله رفت و گفت: ای امیر بفرست زبان میثم را قطع كنند، كه اكنون كوفه را برهم خواهد زد و مردم را بر علیه تو تحریك خواهد كرد.

در این هنگام عبیدالله به یكی از نگهبانان خود گفت: فورا بروید زبانش را قطع كنید، آن مرد آمد و نزد میثم رفت و گفت: امیر فرمان داده زبانت را قطع كنیم اكنون زبان خود را بیرون آر تا قطع كنم.

میثم گفت: مگر آن فرزند زن بدكار نمی گفت می خواهم زبانت را قطع نكنم تا دروغ مولایت آشكار گردد، اینك این زبان من قطع كن آن مرد دژخیم زبان میثم را قطع كرد و چندی در خون خود غوطه خورد و سپس درگذشت.

ابن زیاد فرمان داد او را بر دار آویختند، صالح گوید من پس از چند روزی از آنجا عبور كردم مشاهده كردم بر همان شاخه ای كه اسمش را نوشته بودم مصلوب كرده بودند.